خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 304
بازدید ماه : 297
بازدید کل : 327553
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1
حضرت امام ابوالحسن على النقى الهادى علیه
السلام ، پیشواى دهم شیعیان ، در نیمه ذى
الحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى
به نام «صریا»(1)به دنیا آمد. پدر گرامیش حضرت
جوادالائمه و مادرش بانوى فضیلت و تقوى سمانه
مغربیه بود(2).
امام هادى علیه السلام درباره این بانوى بزرگوار چنین فرمود:
مادرم عارف به حق بود و اهل بهشت است . شیطان سركش به او نزدیك نمى شود و خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد(3).
كنیه آن حضرت ابوالحسن است كه به آن حضرت ابوالحسن ثالث (سوم ) نیز گفته مى شود. در اصطلاح اهل حدیث و راویان شیعه ابوالحسن به طور مطلق حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیهماالسلام است و ابوالحسن اول حضرت امام موسى كاظم علیه السلام و ابوالحسن ثانى (دوم ) حضرت امام رضا علیه السلام است .
گاهى آن حضرت را نجیب، عالم ، فقیه ، ناصح ، طیب ، و مؤ تمن، مى گفتند. كه مشهورتر از همه هادى و نقى است .
چون آن حضرت و فرزندش امام حسن علیه السلام در سامرّا سكنى فرمودند و در محله عسكر بدین سبب آن بزرگواران به آن مكان منسوب شدند و عسكرى نام گرفتند. (4)
امام دهم در خانه اى دیده به جهان گشود كه فضاى آن آكنده از معنویت و اخلاص و بندگى خدا بود. محیط زندگى امام هادى علیه السلام از نظر سیاسى و فرهنگى از ویژگى خاصى برخوردار بود. دستگاه خلافت عباسى پدر گرامیش را تحت فشار گذاشته بود، از این رو امام هادى علیه السلام از همان خردسالى با ترفندها و سیاست بازى هاى حاكمان ستمكار و رسالت سنگینى كه پیشوایان حق در قبال آنان به عهده دارند، آشنا بود و خود را براى پذیرش مسؤ ولیت امامت در شرایطى مشابه دوران پدرش آماده مى ساخت .
حضرت امام هادى علیه السلام در سال 220 هجرى ، پس از شهادت پدر گرامیش ، بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسید.(5)
امام هادى علیه السلام در ایام خود با هفت تن از خلفاى عباسى : مامون ، معتصم ، واثق ، متوكّل ، منتصر، مستعین و معتز معاصر بوده است .
پیش از امامت با مامون و معتصم برادر مامون ، در سال هاى امامت با ادامه حكومت معتصم و نیز با واثق پسر معتصم و متوكل برادر واثق و منتصر پسر متوكل و مستعین پسرعموى منتصر و معتز پسر دیگر متوكل ، معاصر بود.
در عهد معتصم ، سال 220 بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم شهید شد.
حضرتش در مدینه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته به امامت رسید و به نشر تعالیم دینى مى پرداخت تا زمان متوكّل فرارسید.
متوكّل در سال 243 در اثر سعایت هایى كه كرده بودند، به یكى از امراى دولت خود ماءموریت داد كه آن حضرت را از مدینه به سامرّا - كه آن روز پایتخت و عاصمه خلافت بود - جلب كند و نامه اى مهرآمیز با كمال تعظیم (!!) به آن حضرت نوشت و تقاضاى حركت و ملاقات نمود.(6)
البته پس از ورود آن حضرت به سامرّا، در ظاهر اقداماتى به عمل نیامد. ولى در عین حال آنچه مى توانست در فراهم آوردن وسایل اذیت و هتك آن حضرت كوتاهى نمى كرد و بارها به منظور قتل یا هتك ، امام را احضار كرده و به امر وى خانه اش را تفتیش نمودند.
امام هادى علیه السلام به شكنجه و آزار متوكّل صبر مى فرمود تا آن خلیفه نابه حق در گذشت . و پس از وى ، منتصر، مستعین و معتز روى كار آمدند و به دسیسه معتز، آن حضرت مسموم و شهید شد.و در خانه خود به خاك سپرده شد.(7)
نقش خاتم آن حضرت علیه السلام الله ربى و هو عصمتى من خلقه بود. انگشتر دیگرى داشت كه در آن نقش بود حفظ العهود من اخلاق المعبود.
سید بن طاووس رحمة الله روایت كرده كه جناب عبدالعظیم حسنى گوید:
حضرت امام محمد تقى علیه السلام این حرز را براى پسرش حضرت امام على النقى علیه السلام آنگاه كه آن حضرت كودك بوده و در گهواره جاى داشت نوشت و او را تعویذ مى كرد و آن حضرت این تعویذ را به اصحاب خود امر مى كرد و آن حرز چنین است :
بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم . اللهم رب الملائكة و الروح .
تمام این تعویذ در ((مهج الدعوات )) آمده است و تسبیح آن حضرت هم این گونه بود:
سبحان من هو دائم لا یسهو، سبحان من هو قائم لا یلهو، سبحان من هو غنى لا یفتقر، سبحان الله و بحمده(8).
پی نوشت ها:
1.مى گویند صریا را حضرت امام موسى كاظم علیه السلام تاسیس كرده بود.
2.اعلام الورى ، ص 355؛ ارشاد مفید، ص 307؛ بحارالانوار، ج 50، ص 114.
3.بحارالانوار، ج 50، ص 113.
4.دلائل الامـامـة ، ص 216؛ مـنـتـهـى الآمـال ، فـصـل اول از حالات حضرت .
5.بحارالانوار، ج 50، ص 14.
6. ارشاد مفید، ص 307 - 313؛ اصول كافى ، ج 1، ص 501؛ فصول المهمّة ، ص 261؛ تذكرة الخواص ، ص 359؛ مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4، ص 417؛ اثبات الوصیة ، ص 176؛ تاریخ یعقوبى ، ج 3، ص 217.
7. اعلام الورى ، ص 355؛ تتمة المنتهى ، ص 218 - 251.
8. منتهى الآمال ، بخش زندگانى امام هادى علیه السلام .
فرآوری: وکیلی
منابع:
سید عبدالله حسینى دشتى؛ چهره هاى درخشان چهارده معصوم علیهم السلام
چهره هاى درخشان سامرّاء، حضرت امام هادى و امام عسكرى علیهماالسلام؛ على ربانى خلخالى
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
در عصر امام هادی (علیه السلام) شخصی بنام عبدالرحمن ساكن اصفهان و پیرو مذهب تشیع بود (با توجه به اینكه در آن زمان ، شیعه در اصفهان كم بود) از عبدالرحمن پرسیدند چرا تو امامت امام هادی (علیه السلام) را پذیرفتی نه غیر او را.
در پاسخ گفت : من فقیر بودم ولی در جرات و سخن گفتن قوی بودم ، در سالی همراه جمعی از اصفهانیها به عنوان اینكه به ما ظلم می شود برای شكایت به شهر سامره نزد متوكل (دهمین خلیفه مقتدر عباسی) رفتیم ، كنار در قلعه متوكل منتظر اجازه ورود بودیم ، ناگهان شنیدم كه متوكل دستور احضار امام هادی (علیه السلام) را داده تا او را به قتل برساند.
من به بعضی از حاضران گفتم : این كیست كه فرمان به احضار او و سپس اعدام او داده شده است ؟
در جواب گفت : این كسی است كه رافضی ها (شیعه ها) او را امام خود می دانند.
من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم كار به كجا می كشد.
بعد از ساعتی دیدم امام هادی سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را دیدند در طرف راست و چپ اسب او براه افتادند، همین كه چشمم به امام هادی خورد محبتش بر دلم جای گرفت ، دعا كردم كه خداوند وجود نازنین امام هادی (علیه السلام) را از شر متوكل حفظ كند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا می كردم كه امام در میان جمعیت به من رسید و فرمود: خداوند دعایت را مستجاب می كند، و مال و فرزند و عمرت زیاد خواهد شد.
من از اینكه امام چنین از نهان خبر داد متحیر شدم بطوری كه رنگم تغییر كرد حاضران گفتند چه شده؟ چرا چنین حیرت زده ای؟ گفتم: خیر است ولی اصل ، ماجرا را به كسی نگفتم . بعدا كه به اصفهان برگشتم كم كم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنی شدم ، و اكنون بیش از هفتاد سال دارم این بود علت تشیع من كه این گونه به حقیقت رسیدم
بي علي اصل عبادت باطل است
بي علي هركس بميرد جاهل است
بي علي تقوا گلي بي رنگ وبوست
بندگي همچون نماز بي وضوست.
به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش آمدید
-آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت .
;">آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد .
پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم .
-می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم .
->دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد .
l;آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند .
تا خون ایرانی هست در تنم
پای بیگانه قطع است از وطنم
یا مقلب القلوب و الابصار
سال نو آمد و نیامد یار
یا مدبر اللیل و النهار
بی حضورش چه اشتیاق بهار
یا محول الحول و الاحوال
منتهی کن فراق را به وصال
حول حالنا الی احسن الحال
به امید فرج همین امسال
اللهم عجل الولیک الفرج
سال نو مبارک
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
در خصوص زندگی کوتاه و پربار حضرت فاطمه
زهرا دو موضوع جلوه بیشتری دارد . یکی
موضوع حجاب آن حضرت است و دیگری موضوع
اثبات ولایت امیر المومنین.
در باره حجاب ایشان زیاد گفته شده اما
کم شنیده شده و کمتر عمل شده و در
باره ولایت هم چنین است. اما براستی
چرا؟
به نظر می رسد سرّ این مطلب در لقمه
های حرامی است که دانسته یا
نادانسته وارد سفره های ما می شود و
همان تاثیری را می گذارد که امام
حسین در روز عاشورا فرمودند که
شکمهای شما از حرام ر شده است و
به همین جهت حرف حق من در دل
سیاه شما اثر نمی کند.
حضرت زهرا نه تنها در زمان حیات بلکه
پس از مرگ نیز مواظب حجاب خود
بودند.
حجاب از نشانه های مهم عفت و
پاکدامنی زنان است . زنی که نسبت به
حجاب خود بی اعتان باشد، به یقین
نسبت به عفت و پاکدامنی خود نیز بی
تفاوت است
روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها
به اسماء فرمود:« چه بد است این
تختههایی که بدن مرده را برای تشییع
جنازه روی آن میگذارند! زیرا وقتی زنی
را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر
بدنش می کشند، حجم بدن او معلوم
است.»
اسماء گفت:« من که در حبشه بودم،
میدیدم مردم آنجا تابوتی از چوب
درست میکردند و مرده را داخل آن
میگذاشتند.»
سپس اسماء با چوب خرما تابوتی لبهدار
درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان
داد. حضرت فاطمه بسیار خوشحال شد
و فرمود:« این خیلی خوب است. وقتی
مرده را داخل آن قرار دهند و پارچهای
روی آن بکشند، دیگر معلوم نمیشود
مرده مرد است یا زن.»
جمعه یعنی یک غروب وعده دار / وعده ترمیم قلب یاس زار
جمعه یعنی مادری چشم انتظار / درهوای دیدن روی نگار
جمعه یعنی یه سماء دلواپسی / می شود مولا به داد ما رسی . . . ؟
مولاجان:
هر چندآمدنت حتمی است،
من اما در هراس نبودن خویشم ...
کاش نسیم،عطر نفسهایت را به غربتم برساند.
تو را ای گل همیشه بهار سلام میگویم
و باز چشم میدوزم به راه آمدنت ...
ولی شرمساریم از انتظار ...
برای آمدنت انتظار کافی نیست؟
دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست؟
خودت دعابکن ای نازنین که برگردی
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست ؟
حضرت صاحب الامر در باره غمخواری خود نسبت به ما چنین می فرماید :
« اِلی اِرتیابِ جَماعَةٍ مِنکُم فی الدّینِ وَ ما دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِ وَ الحَیرَةِ فی وُلاةِ اَمرِهِم فَغَمُّنا ذلِکَ لَکُم لا لَنا وَسأونا فیکُم لا فینا لِأنَّ اللّهَ مَعَنا فَلا فاقَةَ بِنا اِلی غَیرِةِ وَ الحَقُّ مَعَنا فَلَن یُوحِشُنا مَن قَعَدَ عَنّا وَ نَحنُ صَنا ئعُ رَبِّنا وَ الخَلقُ بَعدُ صَنائِعُنا »
« به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتاده ، در دل نسبت به اولیای امر خود به شک و حیرت دچار شده اید و این امر مایه غم ما به خاطر شما شد ، نه بخاطر خودمان در باره شما ناراحت شدیم نه درباره خودمان ، زیرا که خداوند با ماست ، پس نیازی به غیر از او برای ما نیست و حق با ماست ؛ لذا به هیچ وجه کسانی که از ما دست بردارند ، ما را به وحشت نمی اندازند . ما صنایع و ساخته شدگان خدائیم و خلق صنایع ما هستند . » ( 1 )
همانگونه که ملاحظه می فرمائید حضرت ما را برای خودمان و با توجه به ابعاد وجودی بی نهایت مان دوست دارند ، نه برای خودش و نه بخاطر نیازش به ما که عین اتصال به غنی مطلق و مظهر اوست .
این نوع خواستن و محبت عمیق ترین و زیباترین و خالص ترین نوع خواستن و محبت است زیرا در آن ، هیچ نوع شائبه نیاز و خود خواهی وجود ندارد .
و........ امیدواریم همه ما این محبت را درک کنیم و از خداوند و خود حضرت بخواهیم که دست عنایتشان را همیشه بر سر ما مستدام بدارند تا مبادا بر اثر کبر و غرور اعمالی انجام بدهیم که خدای ناکرده آن حضرت از دست ما غمگین شوند .
1 . بحار الانوار ، ج 53 ، ص 178
سحرگاهاني كه ازكوچه وپس كوچه هاي شهر عبورمي كنم ودرگرگ وميش وتاريكي صبوح وبادهايي كه ناله كنان زوزه مي كشند ودرپي تو گريه مي كنندودرختان وگلهايي كه درمسيراست همه ازبس كه خيره به راه مانده اند خشكشان زده است وهمچنان منتظروچشم به راهت هستند....
باد با موهايم بازي مي كند، سرماي صبوح نيز حكايت ازكمبودهوا ازمهروجود توست پس ازاينكه اين هوا ديگر مثل سابق هواي پاكي نشايدكه بايد...
دستهايم گرما مي خواهد و باد با تمام سرماي زمستاني اش خود را در آغوشم جاي مي دهد. كوچه وپس كوچه ها خلوت تر از هميشه است. هيچ كس از آن عبورنمي كند.
چقدراحساس تنهايي ودلتنگي مي كنم وقتي كه درآن همه فضاي سكوت وتنهايي گم مي شوم ووفقط يادتو ازذهنم برون نمي رودبا ذكر الهي عظم البلاء....وبرح الخفاء...ناخودآگاه چشمهايم هم طلب نم اشكي مي خواهند...
بوي باران همه جا را پرمي كندودلم هم نوا با آسمان مي بارد. چرا كه تو باز هم مثل هميشه حتي درسحرگاه وپس از سلام آفتاب نيامدي...
نه حتم دارم که آمدی ومن چشمانم حجاب داشت وازپیش رویمان گذرکردی...اي دل غافل!!
مثل گلهاي سپيد عمرمن هم درحال پژمرده شدن است و مثل هر بار، اما باز، از تو خبري، به قدر يك اشاره هم، نرسيد. ...
محبوب دلم! باز از همه گذشتم تا دلنوشته اي برايت بزنم كه خیلی دلم برایت تنگ شده است، هر لحظه که تو را می شناسم انگار بیشتر دلم برایت تنگ می شود. اين جمعه هم آمد وروفت وبا هياهو هاي هميشگي اش وانگار بيش ازبيش دلم ريخت وزيرپاهايم خالي شدبدجوري دلم هوايت روكرد به هرسو نگاه كردم شايد نشانه اي ازتو پيداكنم ولي جز آه واشك حسرتي چيزي برايم نمانده بود...با اينكه هرهفته سراغت مي گيرم ودربه دركويت مي شوم تا شايد نشاني و...ولي زود به زود دلم تنگ می شود. هر صبح زمزمه فرج مي كنم تا آرام گيرم ...نمي دانم حتم دارم میبینمت ولی نمیشناسمت.می دونم جواب سلام مرا می دهی ...
بعدازعمري جدي جدي به اين حرف رسيده ام كه اين زندگي ودنيايي كه ما بدون تودرآن زندگي مي كنيم مردگي است نه زندگي.... به خدا بی تو زندگی از زهر هم تلخ تراست...
مولا...
اشكهاي بيكسي مرا كه باهزارشوق وآرزوكه چندين سال است به درگهت مي آورم بي نصيب نگذاشتي وازاين پس هم مگذار...
تا از پا نیفتاده ایم، تا هنوز خرده رمقی داریم، بیا!...
بیا و نگذار چشمانمان به راه سفید شود، بیا!...ديروزكودكي بودم وازعشقت لبريز....اين روزها عمرمان روبه سرازيري پيريست ومجنون ترازهرمجنوني ويعقوب ترازهريعقوبي به دنبال يوسف گمگشته است...
ترنم عاشقانه ترين كلاممان، موسيقى آرام نام توست، كه به تار هستى، زخمه شوق مىزند و آهوى عاشقى را چابك تر از هميشه به هر سو مىبرد.
اى هميشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جادههاى سرد انتظار، ره مىپيماييم. شايد آينه اشكمان نيم نگاهى از رخ مهتابىات را حسرت به دل نماند.اى سرخترين سپيده! مهر خونين چشمانمان در انتظار صبح صادق ديدار توست، كه هر بامداد سر بر مىكند، تا شايد در اين بىنهايت اندوه، نشانى از تو بجويد، كه بى تو راه گم كردگانيم در اين حيرت...
الهي عظم البلاء....
الهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا(س)
التماس دعاي فرج
پس از آنها،من نه از رفتن،
که از ماندن می ترسم؛
می ترسم که مرده بمانم،
مرده بمیرم...
در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند روبه صفتان زشت رو را نکُشند
گر عاشق صادقی ز مردن مَهراس مُردار بود هر آنکه او را نکُشند
......
شرم نوشت:..........ای شهید !برای رفع تشنگی ات نه آبی دارم ونه آبرویی.
دستم خورد به آبی که نصیب تو نگشت.چه بگویم.سکوت وسکوت وسکون...
بگذار سربسته بماند دردهایم....
حضرت صدیقه کبری(س) پشت در می ایند و می فرمایند:
ای گمراهان دروغ پرداز! چه می گویید! وچه چیزی را طلب می کنید؟
پاسخ روشن است،آنها خروج امیرمومنان علی (ع) را خواستارند. عمر می گوید:این
اباطیل را رها کن وسخنان زنانه را کناربگذار به علی بگو خارج شود.
صدیقه طاهره(س) امنتاع می کنند.ایشان می دانند که این قوم،قصد جان امیرمومنان(ع)
را دارند مهاجمان هیزم ها را به آتش می کشند،آتش به چوب در اثر می کند و دود وارد
خانه می شود.قنفذ تلاش می کند که در را باز کند.حضرت(س) مانع می شوند.عمر با
تازیانه دست های بانوی دو سرا را از در دور می سازد.لگد عمر در آتشین را می گشاید و
حضرت صدیقه(س) در بین دیوار و در فرزند خویش حضرت محسن(ع) را از دست
میدهند.ایشان از هوش رفته و با صورت بر زمین می افتند مهاجمان وارد خانه می شوند و
امیرمومنان(ع) را با ریسمان سیاه که بر گردن ایشان افکنده اند،بیرون می آورند.آن
حضرت(ع) رو به قبر رسول خدا(ص) می نمایند و می گویند:ای پسرمادرم!این قوم مرا
خوار کردند و بر قتل من همت گماشتند.صدیقه طاهره(س) به هوش می ایند وبه سوی
امیر مومنان(ع) می روند تا آن حضرت(ع) را از دست مهاجمان رهایی بخشندمهاجمان
نیک می دانند که با حضور آن بانوی الهی،بیعت گرفتن از امیرمومنان(ع) امکان پذیر
نیست و حضرت صدیقه کبری(س) مانعی در این راه است.تازیانه عمر به کتف بانوی
دوعالم می نشیند؛خالدبن ولید با غلاف شمشیر از حضرت زهرا(س) استقبال می
کند؛تازیانه ای از سوی قنفذ صورت و چشم حضرت صدیقه را نشان می رود؛مغیرةبن
شعبه نیز ضرباتی بر پیکر رنجور دخت رسول خدا(ص) وارد می آورد............
اینک امیرالمومنان علی(ع) را تنها و غریب،به سوی صحن می برند یگانه یاور او ،غرق در
خون،بر زمین افتاده است.
چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند كوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است .
به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاری « مهر» : دكتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران ، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشكده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانیك فارغ التحصیل شد. چمران یك سال به تدریس در دانشكده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریكا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در كالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریكا - بركلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرك دكترای الكترونیك و فیزیك پلاسما گردید.
فعالیتهای اجتماعی:
دكتر مصطفی چمران از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شركت می كرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شركت داشت . بعد از كودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دكتر مصدق در لوای یك گروه سیاسی سخت ترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناك ترین مأموریتها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
چمران در آمریكا، با همكاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریكا را پایه ریزی كرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در كالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریكا به شمار می رفت كه به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفكر ، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریكی و پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریكی مبارزان ایرانی را بر عهده می گیرد .
وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام ، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود كه جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبد الناصر اعتراض كرد . ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت كه جریا ن ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است كه نمی توان به راحتی با آن مقابله كرد . چمران نیز با تأسف تأكید می كند كه ما هنوز نمی دانیم كه بیشتر این تحریكات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می شود تا در مصر نظرات خود را بیان كنند.
حضور در لبنان:
بعد از وفات عبد الناصر، ایجاد پایگاه چریكی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می كند ، از این رو دكتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را ایجاد كند.
او به كمك امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حركت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی می نماید . این سازمان درمیان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تكیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده كرده ، در معركه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفانهای سهمناك سرنوشت، به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبار ترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد.
چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند كوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته وهمیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است . شرح این مبارزات افتخار آمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاك شهدای لبنان، بر كف خیابانهای داغ و بر دامنه كوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
چمران و انقلاب اسلامی ایران:
دكتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز می گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعد آباد می كند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری ، روز و شب خود را به خطر می اندازد تا سریع تر مسأله كردستان را فیصله دهد .او در قضیه فراموش ناشدنی « پاوه » قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فدا كاری خود را بر همگان ثابت می كند .
پس از این جرایانات ، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد . فرماندهی كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دكتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت در آمدند وبا تكیه بر همه تجارب انقلابی، ایمان، فداكاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامه ریزی دكتر چمران به شكوهمند ترین قهرمانیها دست یافتند و در عرض 15 روز همه شهر ها و راهها و مواضع استراتژیك كردستان را به تصرف درآوردند. بدین ترتیب كردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان كرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند.
دكترمصطفی چمران بعد از این پیروزی بی نظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش ، به یك سلسله برنامه های وسیع بنیادی دست زد كه پاكسازی ارتش و پیاده كردن برنامه های اصلاحی از این قبیل است .
شهید چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداكثر سعی و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. وی در یكی از نیایشهای خود بعد ازانتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شكر می گوید: « خدایا، مردم آنقدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده اند كه به راستی خجلم و آنقدر خود را كوچك می بینم كه نمیتوانم از عهده آن به در آیم. تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برایم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»
چمران سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه نماید.
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود . دكتر چمران در آن دوران نمونه كامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و كار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود . او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بی دفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری ، آیت الله خامنه ای كه در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود ، به اهواز رفت. از آنجایی كه او همیشه خود را در گرداب خطر می افكند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بكار شد و در شب اول حمله چریكی ای را علیه تانكهای دشمن كه تا چند كیلومتری شهر اهواز پیشروی كرده بودند، آغاز كرد.
مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را به گردخود جمع كرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشكیل داد. این گروه كمكم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یكی از این برنامه ها بود، كه به كمك آن جاده های نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در كنار رود كارون و احداث یك كانال به طول حدود بیست كیلومتر و عرض یكصد متر در مدتی كوتاه ، آب كارون را به طرف تانكهای دشمن روانه ساخت، بطوری كه آنها مجبور شدند چند كیلومتری عقب نشینی كنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند. این عمل فكر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور كرد .
یكی دیگر از كارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده این حركت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی كامل بین نیروهای موجود، تاكتیك تقریباً جدید جنگی بود. چیزی كه ابر قدرتها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر برود ولی به علت خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یك هزار نفر را سازماندهی كرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به كمك دیگر برادران خود توانستند در جنگی نا برابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت كنند.
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تكمیل كند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانكهای حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. گزارش مهر همچنین می افزاید : دكتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری ، ارتش را آماده ساخت كه برای اولین بار دست به یك حمله خطرناك وحماسه آفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازمان دهی كرد و با نظامی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.
شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق كمك و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت كه در محاصره تانكهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود كه نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای كماندوی دشمن از پشت تانكها به او حمله كردند و او نیز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه ای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگردیگر می رفت. كماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلوله های خود گرفته بودند، تانكها به سوی او تیر اندازی می كردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابك، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد.
در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و اویك تنه به نبرد خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد. تا آنكه در حین « رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یك كامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت . او به كمك جوان چابك دیگری كه خود را به مهلكه رسانده بود به داخل كامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد .
دكتر چمران با همان كامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یك شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نا منظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به كار خود پرداخت. حتی در همان شبی كه در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید كلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی كه رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در كنار تخت او در بیمارستان تشكیل شد .او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اكبر را مطرح كرد.
شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش ، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگهای نا منظم و حركت به تهران برای معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در كنار بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حركت نیروهای خودی نصب شده بود و او كه قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهاد های سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد.
چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی رهنمودهای لازم را ارائه می داد.
دكتر چمران از سكون و عدم تحركی كه در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج می برد و تلاش می كرد كه باارائه پیشنهادها و برنامه های ابتكاری حركتی بوجود آورد. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه های الله اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزدیكی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سی و یكم اردیبهشت ماه 1360، با یك حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اكبر فتح شد كه پس از پیروزی سوسنگرد بزرگ ترین پیروزی تا آن زمان بود.
شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین كسانی بود كه پا به ارتفاعات الله اكبر گذاشت؛ در حالی كه دشمن هنوز در نقاطی مقاومت می كرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا كاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .
پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، چمران اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این كه دشمن بتواند استحكاماتی برای خود ایجاد كند، بسوی بستان سرازیر شوند كه این كار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداكاری رزمندگان جان بر كف ستاد جنگهای نا منظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
شهادت :
در سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یك ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شركت و از عدم تحرك و سكون نیروهاانتقاد كرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود كه در آن شركت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناكی بود.
در سحر گاه سی و یكم خرداد 1360 ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دكتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یكی دیگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی كند . در لحظه حركت، یكی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا كه یكایك یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینك خود او آماده حركت به جبهه است.»
بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حركت ادامه دادند تا اینكه به قربانگاه رسیدند .
چمران همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریك و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»
خداوند ثابت كرد كه او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سركشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت تركش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .
مهم ترین فعالیت های نظامی (قبل از انقلاب)
به سال 1333 ه.ش در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد، در خانهای محقر اما مصفا به عشق و نور الهی و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه وجود گذاشت و از زمان نوزادی كه آوای حق (اذان و اقامه) در گوشش طنین افكنده بود، خود را برای مبارزه و جهاد با دشمنان خدا آماده كرد. پدر و مادرش كه انسان های مومن و زحمتكش بودند، درتربیت وی سعی و تلاش وافری داشتند.
در شش سالگی پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادرش با همه مشكلات و سختیهایی كه وجود داشت، تمامی هم و غم خود را برای تربیت وی به كار بست.
محمد در هفت سالگی وارد مدرسه شد اما به دلیل شرایط مادی خانواده، تحصیل در كلاس های شبانه توام با كار و تلاش روزانه را انتخاب كرد و خانواده را در تامین زندگی شرافتمندانه، مدد رساند.
در سن هفده سالگی به رسم و سنت پیامبر (ص) با خانوادهای متدین و معتقد به اسلام وصلت كرد و با این كار، سنت الهی را تداوم بخشید.
مدت كوتاهی از ازدواجش نگذشته بود كه به خدمت سربازی فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستمشاهی بود، از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار حضرت امام (ره) راهی عراق شد، ولی در مرز دستگیر شد و به مدت شش ماه، در زندان ها و شكنجهگاه های رژیم به سر برد. پس از آن بود كه دوباره جهت خدمت سربازی به تهران آورده شد. شهید با استفاده از فرصتی كه پیش آمده بود در مدت دو سال خدمت، خود را برای مبارزه با دستگاه طاغوتی آماده كرد، به گونهای كه پس از سپری شدن مدت سربازی، خود را وقف مبارزه با دشمنان خدا و اسلام نمود.
او كه قلبی مالامال از عشق به حضرت امام (ره) داشت و كینه و نفرت از نظام شاهنشاهی در وجودش موج میزد، با یاران حضرت امام (ره) از جمله، شهید حاج مهدی عراقی مرتبط شد و همواره سعی میكرد تا در تمامی مراحل مبارزه نقش خود را به عنوان یك مقلد و تابع ولی فقیه به اثبات برساند.
شهید بروجردی ضمن ارتباط با شخصیت های اسلامی و انقلابی، علاوه بر خودسازی و كسب فیض، به بعضی از امور مربوط به انقلاب، همچون تكثیر و توزیع اعلامیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) اشتغال داشت. اما به این حد قانع نبود و جنگ مسلحانه و برخورد محكم با رژیم ستمشاهی را سرآغاز مبارزه امت اسلامی ایران میدانست. به همین منظور به همراه چند تن دیگر از مبارزان به سوریه رفت و ضمن ارتباط با امام موسی صدر و شهید محمدمنتظری به فراگیری و آموزش نظامی و چریكی پرداخت تا خود را برای مرحلهای مهم تر آماده نماید.
در سوریه و لبنان با شهیدانی چون شهید چمران و شهید محمد منتظری آشنا شد و در كنار فراگیری مسائل نظامی، از خلق و خوی پسندیده و اخلاق وارسته و انقلابی این شهیدان نیز بهرههای وافری برد و همین اخلاص و عشق به اسلام بود كه او را در چنین محیطهایی بدون تاثیرپذیری از جریانات چپی و التقاطی حفظ كرد.
شهید بروجردی برای حركت و مبارزه خود به دنبال اخذ حجیت شرعی بود و هرگونه حركت مسلحانه و بدون نظر ولی امر مسلمین را جایز نمیدانست. او در آن روزگار كه عوامل منافقین در زندان، عناصر خط امام را با تعابیری از قبیل فتوائی زیر سئوال میبردند، اظهار میداشت: «بدون هیچ ابائی، ما فتوائی و مقلد هستیم. خودمان كه مجتهد نیستیم.»
مهم ترین فعالیت های نظامی (قبل از انقلاب)
پس از قیام 19 دی ماه سال 1356 در قم با اخذ مجوز شرعی از برخی علما و روحانیون پیرو حضرت امام خمینی (ره)، عملیات نظامی علیه رژیم را شروع كرد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بیوقفه به مبارزات خود ادامه داد.
اقدامات مهمی كه شهید بروجردی به همراه تعدادی از نیروهای انقلابی در این مدت انجام داد، عبارتند از:
1 – مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریكا در كشور.
2 – خلع سلاح قرارگاه پلیس (تهران).
3 – عملیات نظامی 15 خرداد 1357.
4 – انفجار در نیروگاه برق و كاخ جوانان منطقه شوش.
5 – خلع سلاح كلانتری 14 در میدان خراسان.
6 – شركت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون.
شهید بروجردی در رابطه با اكثر این حركت های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمعآوری اطلاعات و طرحریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح گردید.
تلاش مستمر شهید بروجردی در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی به عنوان یك نیروی مبارز و سردار آقا امام زمان(عج) در مراحل مختلف قبل و پس از پیروزی ادامه داشته است. او كه با ظاهر شدن نشانههای پیروزی مردم، سر از پا نمیشناخت در هر جا كه مسئولان تشخیص میدادند حاضر میشد و به عنوان كسی كه آموزش های نظامی را در دوران سربازی و مراكز آموزشی فلسطین فراگرفته و تجربیات عملی در مبارزه را نیز دارد، مورد توجه مسئولان بود. هنگامی كه بازگشت حضرت امام خمینی (ره) حتمی شد، محمد به عنوان مسئول حفاظت حضرت امام (ره) از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی انتخاب گردید و در طول مسیر با عشق و علاقهای قلبی به این كار مبادرت ورزید و در مدرسه رفاه نیز در آن دوران حساس، به عنوان مسئول حفاظت، ایفای نقش نمود.
دراین ایام او خود را در كنار امام و مراد خود میدید و نظارهگر به ثمر نشستن خون شهیدان و تحقق آرزوهای مجاهدان فی سبیلالله بود.
سرانجام دوران ستمشاهی و ظلم و بیعدالتی از كشور اسلامی ایران رخت بر بست و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. در این مقطع اقدامات و تلاش وی ابعاد گستردهتری یافت. و با شناختی كه از جریانهای فكری و سیاسی موجود داشت برای افشای چهره پلید منافقین و مبارزه ریشهای با آنها از هیچ حركتی فروگذار نبود و به حق یكی از بازوهای حزبالله در جهت نابودی این جریان انحرافی بود.
پس ازمدتی سرپرستی زندان اوین را به عهده گرفت و چندی بعد او یكی از دوازده نفری بود كه در خدت حضرت آیتالله خامنهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیانگذاری كردند.
شهید بروجردی با تلاش های شبانهروزی و طاقتفرسا، در كنار سایر برادران، از همان ابتدا در سازماندهی و نظم دادن به سپاه پاسداران شركت فعال داشت و با وجود مشكلات و نارسای یها، دلسوزانه انجام وظیفه میكرد.
در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی كه عوامل داخلی ابرقدرت ها، فتنه و آشوب را در مناطق كردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر مقابله و سركوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد. حضور آن شهید در كردستان (كه تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشا خیرات و بركات زیادی گردید.
پس از تصویب طرح تشكیل سازمان پیشمرگان كرد مسلمان، مسئولیت این كار از طرف شهید مظلوم آیتالله بهشتی و حجتالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی به ایشان سپرده شد. اقدامات موثر این تشكیلات در كردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشههای مزورانه اجنبیپرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در كردستان را در دل آمریكا و ایادیش دفن كرد.
در كردستان تمام حركات ضدانقلاب را به عنوان فرمانده عملیات زیر نظر داشت. در جریانات پاوه، درگیری سنندج و حوادث دردناك شهرهای كردستان همواره یكهتاز مقابله با ضدانقلاب بود و شهرها یكی پس از دیگری با دلاوری های شهید بروجردی و یارانش آزاد شد. با این كه به او توصیه شده بود كه در خط اول نباشد، اما همیشه در پیشاپیش نیروها حركت میكرد. بارها و بارها در محاصره ضدانقلاب افتاد، اما هر بار با شگفتی تمام، خود و همرزمانش را از محاصره خارج ساخت.
او كه در این مدت با تشكیل یك ستاد عملیاتی در شمالغرب، فرماندهی پاسداران و بسیجیانی را كه به كردستان میرفتند برعهده گرفته بود، موفق شد تا اكثر مناطق آلوده را پاكسازی كند.
شهید بروجردی كار خود را در كردستان با افراد محدودی آغاز كرد. او زمانی به كردستان رفت كه در اثر سیاست سازشكارانه دولت موقت و خیانت هیئت به اصطلاح حس نیت، جوانان حزباللهی در این خطه به دست ضدانقلابیون ملحد، مظلومانه به شهادت میرسیدند.
او در این منطقه با مشكلات فراوانی مواجه بود اما هیچگاه ناراحتی درون خود را آشكار نمیساخت و با استواری و صلابت به دیگران روحیه میداد و با مشغله فراوان، ساعت ها مینشست و به صحبت های برادران گوش میداد.
بعد از تصدی مسئولیت در كردستان، در پاكسازی از مناطقی مانند پاوه، مریوان و جوانرود به مرز رسیدیم، پاكسازی مناطق سنندج، بوكان، مهاباد، كامیاران به فرماندهی ایشان صورت گرفت. او دوشادوش شهید كاظمی از پاوه حركت كرد و در پاكسازی بانه و سردشت، كه نقطه اتكای بسیار بزرگ ضدانقلاب به شمار میرفت، سهم به سزایی داشت.
شهید بروجردی پس از شهادت شهید كاظمی و شهید گنجیزاده مستقیماً فرماندهی عملیات بسیار سخت و صعبالعبور مسیر پیرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در كنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام ضدانقلابیون انداخت.
به راستی كه او حق بزرگی بر گردن كردستان دارد. او بارها میگفت:
«آن كس كه مردم كردستان را دوست داشته باشد میتواند در كردستان كار كند.» و میگفت «من به این مردم محروم و ستمدیده علاقه دارم.»
شهید بروجردی با اینكه بسیار ملایم و نرم بود اما در مقابل گروهك های منحرف و عناصر خود فروخته و وابسته، با شدت عمل و بر مبنای «اَشِدّاءُ عَلَیالكُفّار» برخورد میكرد.
او معتقد بود كه لحظهای نباید پاكسازی كردستان متوقف شود. گرچه به كارهای تبلیغی، فرهنگی، اقتصادی و عمرانی اعتقاد بسیار داشت، میگفت: ابتدا باید منطقه را پاكسازی كرد و بعد به امور دیگر پرداخت.
شهید بروجردی در مناطق جنوب، مخصوصاً در عملیات فتحالمبین نیز نقش برجستهای داشت. با اینكه مسئولیت منطقه غرب را عهده دار بود، قبل ازشروع عملیات به جنوب آمد و در عملیات شركت كرد.
نیروی ایمان و تعهد شهید بروجردی و علاقه قلبی او به انقلاب اسلامی و ارزش های متعالی آن باعث شده بود كه در سنگر زهد و تقوی و خدمت خالصانه از تمامی همرزمانش پیشتازتز باشد.
آن قدر با نفسانیات خود مبارزه میكرد كه جایی برای خودستایی در او وجود نداشت.
شهید بزرگوار حضرت حجتالاسلام والمسلمین محلاتی در وصف وی میگویند:
«به قدری متواضع بود كه هیچگاه «من» نمیگفت و از خود تعریف نمیكرد و همیشه به دنبال كار بود. آنچه برای او مطرح بود، فداكاری، ایثار و مبارزه بود. جهاد و فداكاری او در حد اعلی بود و شاید كمتر برادری به قدر این شهید در غرب خدمت كرده باشد ... پاك زندگی كرد و پاك از دنیا رفت.
درمقابله با ضدانقلاب و برخورد با نارسایی های بیدلیل و مسامحه و سستی افراد، از خود واكنش نشان میداد و دارای اراده محكم و عشق به ارزشهای متعالی اسلام بود.»
سردار سرلشكر پاسدار محسن رضایی فرماندهی كل سپاه اظهار میدارند:
پیروزی ما در عملیات «بازیدراز» و همچنین «قصرشیرین» مدیون این شهید بزرگوار است.
عشق و علاقه وصف ناشدنی آن شهید به مردم كردستان تا حدی بود كه در سختترین شرایط، به مشكلات مردم میاندیشید و چون خود فردی زجر كشیده بود، با احساس عمیق دینی همواره به محرومان فكر میكرد.
او یك دوست و یاور به تمام معنا برای مردم مستضعف و محروم كردستان بود. این علاقه نه تنها در رفتار ظاهری او نمایان بود، بلكه در عمق وجودش ریشه دوانده بود.
هیچگاه در چهره او تردید و ابهام وجود نداشت. دارای روحیهای قوی و بزرگ بود و در شجاعت بینظیرترین فرد در كردستان بود.
تقوی، خلوص و اعتقادش به توحید، در او ایجاد آرامش میكرد و تحمل و صبر و استقامتی كه در او بود، نشان میداد كه چگونه مجاهدی است.
او هیچگاه وقار و متانت خود را از دست نمیداد و علاوه بر ارتباط تشكیلاتی، همواره یك ارتباط معنوی با بچهها داشت. نفوذش بر قلب ها به گونهای بود كه حتی در رابطه با مردم كردستان نیز مصداق داشت. مردم كردستان با علاقه عجیبی او را دوست داشتند. او همواره میگفت: باید حساب مردم را از ضدانقلاب جدا كنیم. این برخورد گرم و صمیمی با مردم آن منطقه بود كه به او لقب مسیح كردستان داده بودند.
همواره تبسم بر لبانش نقش بسته بود. درحالی كه شكیبا بود، خروشان هم بود. او كه یك لحظه از تداوم عملیات غافل نبود، با تلاش همه جانبه و شبانهروزی، دیگران را برای خدمت هرچه بیشتر ترغیب میكرد. محمد تمام وجود خود را وقف انقلاب كرده بود. كسی نمیتوانست زمانی را بیابد كه ایشان در حال استراحت باشد و یا وقفهای در كارش ایجاد شد.
او با تمسك به روحانیت پیرو خط امام و تقوای سرشار خود، درمراحل مختلف مبارزه چه قبل و چه پس از پیروزی انقلاب از هرگونه چپروی یا راستروی مصون ماند. او با همین اخلاق اسلامی و تواضع و فروتنی توانسته بود تبلیغات انبوه ضدانقلاب را خنثی نموده و به یك منطقه وسیع حیات دوباره بخشد.»
شهید بروجردی یك نظامی بود، ولی بشدت عاطفی و فرهنگی بود. سعی میكرد كه به وسیله برخوردها و بحث های اعتقادی و سیاسی، افراد را با عقاید و دیدگاه های انقلابی و اسلامی آشنا كند و این كار در كردستان كارایی خوبی داشت. با مردمداری و قلب مهربان خود چنان در دل نیروهای سپاهی و بسیجی و مردم كردستان نفوذ كرده بود كه هرچند ماموریت ها طولانی میشد، نیروها احساس خستگی نمیكردند.
در زندگی شهید بروجردی آثار رفاه طلبی و گرایش به مادیات مشاهده نمیشد و در سختترین شرایط با كمترین امكانات به خدمت مشغول بود و همواره خود را مدیون انقلاب و امام میدانست.
در مجموع، آگاهی سیاسی و دینی او، مهارت های نظامی و عشق و ارادتش به انقلاب از او فردی ساخته بود كه خود را همواره در خدمت به نظام مقدس اسلامی میدید و در این راه هیچگاه احساس خستگی نكرد.
بروجردی را همه میشناسند و خوب میدانند كه او به واقع منجی كردستان بود و حضورش در آن خطه، دل هر دشمنی را میلرزاند.
محمد با فعالیت های مخلصانهای همه را مجذوب خود كرده بود. خبر شهادتش، تمامی رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب كرد كه گویی پدر خویش را از دست دادهاند.
شهید بروجردی كه در حیات پربركتش منشا بسیاری از خیرات بود با تقدیر الهی پس از عمری كوتاه ولی سراسر مبارزه و تلاش و محرومیت، با قلبی آكنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسید و خصلت های بیشماری همچون سادهزیستی، تحمل مشكلات، آگاهی و بصیرت، عشق به امام و ولایت، صلابت وقاطعیت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را برای رهروانش به یادگار گذاشت.
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت درمورد نفوذ كلام او چنین گفته است:
«بودند برادرانی كه در اثر فشار كار خسته شده بودند ولی بعد از چند دقیقه صحبت با شهید بروجردی، تمام مسائل آنها حل میشد و با دلی گرم و امیدوار دوباره سراغ كارشان میرفتند ...
ما شاگرد او بودیم. ایشان دارای یكسری ویژگی های اخلاقی خاصی بودند كه شاید من در طول زندگیم از كمتر انسانی دیدم و ولایتپذیری در این انسان بزرگ، استقامت و پایداری، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهای اجتماعی از ویژگی های خاص اولیه این مرد بود.
او خیلی ساده از خطای دیگران درباره خویش میگذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو میكرد.»
او نمونهای از شیران صحرای نبرد در روز و زاهدان در دل شب بود.
در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی كه با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حركت میكردند بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینهاش (كه سال ها در نمازها و نیایش های نیمه شبش از درگاه خداوند میطلبید) رسیده و به فوز عظیم شهادت نایل شد.
یكی از افرادی كه در صحنه شهادتش حضور داشت میگوید:
«پس از انفجار وقتی من بالای سر او رسیدم مانند همیشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس كردم كه او كلام مولایش را تكرار میكند. «فُزتُ وَ رَبّ الكَعبَه».
ما كه جز تكلیف كاری دیگر نداریم، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خودمان تعیین مسئولیت كنیم این غلط است.
وصیتم به برادران این است كه سعی كنند توده مردم را كه عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده كنند كه بتوانند كادرهای صادق انقلاب را شناسایی كنند و عناصری كه جریان های انحرافی دارند را بشناسند؛ كه شناخت مردم در تداوم انقلاب امری حیاتی است